رسیدمو رسیدیم
آه....... هستی جز تمنای تو نیست آه....... لذت جز تماشای تو نیست روز پنج شنبه ساعت شش و نیم عصر با محمد راهی شدیم طفلی اشی !! جلوی در گفت ببخشید اگه بهتون خوش نگذشت و بغضش ترکید و چقدر گریه کرد به محمد گفتم پایه ایی بریم آخرین بستنی رو هم بخوریم محمد هم خندید و گفت اصله دو تا آدم شکمو ....... اومدم بستنی بخورم دیدم تویی که قاشق می بینی دهنت رو محکم می بندی دهنت رو باز می کردی و دسته منو می گرفتی که بذاری تو دهنه خودت بعضی جاها هم می خواستی لیوانش رو درسته بخوری جالبه که می گن به بچه تا زیر دو سال بستنی ندین اون وقت بچه ما رو ببین ...اصلا این ذات ما آدماس کوچی...